«تكتك ساعت چه گوید؟» گوش دار
گویدت: بیدار باش، اى هوشیار
صبح تا شب در صف واحد بایست
تا رود از دست تو صبر و قرار
...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ : چهارشنبه 1387/12/28
از کجا آوردهای؟
از کجا آوردهای این نصفة سیگار را؟ |
از کجا آوردهای این وصلة شلوار را؟ |
نیمتخت تازهای کفش تو پیدا کرده است |
از چه راهی کردهای نو، باز، پایافزار را؟ |
تو که عمری بودهای بیسایبان و سرپناه |
از کجا آوردهای این سایة دیوار را؟ |
بچهات کرده عبور از کوچة یک مدرسه |
از کجا آوردهای سرمایة این کار را؟ |
میکنی با اختران آسمان راز و نیاز |
از کجا آوردهای این گنبد دوّار را؟ |
اسکناس بیستتومانی به دستت دیدهاند |
از کجا آوردهای این ثروت سرشار را؟ |
دست داری توی بانکی یا که بنیادی یقین |
یا که غارت کردهای سرتاسر بازار را |
خوب میرقصی به ساز این و آن در هر طرف |
از کجا آوردهای این وعدة بسیار را؟ |
میروی با بچهات هر روز دنبال دوا |
از کجا آوردهای این کودک بیمار را؟ |
آستینت را خودم باید بگردم، بیگمان |
کردهای پنهان در آن صد بوق استکبار را |
نیستی صاحبدلار بینوا تا بگذرم |
از گلویت میکشم تا آخرین دینار را! |
محمدعلی گویا
راحتی
گر نداری مو به سر، از پیچ و تابش راحتی |
پول سلمانی نداری، از عتابش راحتی |
خواب آشفته کسی بیند که معده دم کند |
شب نخوردی گر غذا، هنگام خوابش راحتی |
گر نداری خانة شخصی، برادر! غم مخور |
در عوض از مالیات و پول آبش راحتی |
در زمستان گر ز سرما گشتهای سرخ و سیاه |
غم مخور، قلبالأسد در آفتابش راحتی |
گر نداری ثروت و پوند و دلار و پول و مول |
در عوض از جمع و تفریق و حسابش راحتی |
گر که شد حمّال طفل تو، نشد بحرالعلوم |
از غم شهریه و کیف و کتابش راحتی |
گر نداری همسر زیبا و طناز و نُنُر |
نیمهشب از غرولند ناصوابش راحتی |
گر نداری نوکر و کلفت، مشو غمگین، چرا |
صبحدم از بوی گند رختخوابش راحتی |
گر نداری رادیو در خانهات، دلخور مباش |
چون ز چرتوپرتهای بیجوابش راحتی |
خسرو شاهانی
بیچاره
«تكتك ساعت چه گوید؟» گوش دار |
گویدت: بیدار باش، اى هوشیار |
صبح تا شب در صف واحد بایست |
تا رود از دست تو صبر و قرار |
توى كاخ عدلیه بىخود بگرد |
تا شوى بیگانه از یار و دیار |
از جفا و ظلم صاحبخانهات |
هى بزن بیهوده فریاد و هوار |
هى نگو آخر: اضافاتم چه شد؟ |
جان من! آخر كمى طاقت بیار |
این عجب نبود كه هستى روز و شب |
در پى یكلقمه نان نالان و زار |
هركه كارش بیش، مزدش كمتر است |
خب، چه باید كرد در این روزگار؟ |
زورگویى كن كه گردى محترم |
حرف حق دیگر نمىآید به كار |
هركه قلبش صاف شد، بیچاره شد |
چوب قلبت را بخور، دم بر نیار |
منوچهر احترامی
تهیه و تنظیم : زهره سمیعی - تبیان